عبارت قدرت نرم که بیش از یک دهه پیش دکتر نای برای نخستین بار آن را معرفی کرد، امروزه از کاربرد بسیار زیادی برخوردار است. وی در سال 2004 در کتاب معروف خود ((قدرت نرم؛ابزار موفقیت در سیاستهای جهانی)) این مفهوم را بهطور کامل تشریح میکند.
نای که پیش از این دستیار وزیر دفاع آمریکا در امور امنیت بینالملل بوده است، در این کتاب ضمن ارائه تعریفی جدید و کاملتر از قدرت نرم، راههای بهرهمندی از این ابزار مهم را ارائه داده است.
این استاد دانشگاه که از مقالهنویسان مجله معتبر فارن افرز (نشریه اختصاصی شورای روابط خارجی آمریکا) محسوب میشود در مقالهای با عنوان افول قدرت نرم آمریکا به آسیبشناسی سیاستهای جنگطلبانه دولت بوش و اتکای بیش از حد تیم نومحافظهکار مسلط در کاخ سفید به قدرت سخت برای پیشبرد اهداف خود پرداخته است.
با توجه به چهره برجسته جوزف نای در عرصه سیاست و همچنین اهمیت توجه به مفهوم قدرت نرم در جهان امروز، همشهری در گفتوگویی با این تئوریسین آمریکایی به شکلی جامعتر نظرات وی را جویا شده است. مشروح این گفتوگو در پی میآید.
- دکتر نای، در آغاز گفتوگو از قدرت نرم شروع میکنیم. اندکی درباره این مفهوم توضیح دهید؟
- چه رابطهای بین قدرت نرم و دیپلماسی عمومی وجود دارد؟
-دیپلماسی عمومی یعنی تلاش برای ارتباط با عموم مردم و نهتنها حکومتها. بنابراین هنگامی که دیپلماسی عمومی تاثیرگذار باشد میتواند به شکلگیری قدرت نرم بیانجامد. به بیان دیگر اگر دیپلماسی عمومی چه از طریق پخش برنامههای رادیو تلویزیونی، چه از طریق مبادلات فرهنگی و یا طرق دیگر بتواند در بین دیگر ملل جهان جذابیت ایجاد کند، میتواند در شکلگیری قدرت نرم در درون کشور مبدأ بسیار موثر باشد.
اما برخی تلاشهای مربوط به دیپلماسی عمومی الزاماً به شکلگیری قدرت نرم نمیانجامد؛ برای مثال زمانی که این تلاشها در کشور مقصد تبلغات تلقی شود. بنابراین هر تلاشی در عرصه دیپلماسی عمومی لزوماً به تولید قدرت نرم منتهی نخواهد شد.
- دیپلماسی عمومی در جهان سیاست از چه جایگاهی برخوردار است؟
-خوب فکر میکنم دیپلماسی عمومی در عصر اطلاعات جایگاه ویژهای را در جهان سیاست برای خود باز کرده باشد. ایده همواره مهم بوده است. فرهنگ نیز همواره از اهمیت بسیاری برخوردار بوده است. اگر به اروپا در قرن 18 بازگردیم، درخواهیم یافت فرانسه تلاشهای بسیار زیادی را با هدف ترویج زبان و فرهنگ فرانسه به سرانجام رساند.
منظور این است که اهمیت دیپلماسی عمومی بحث جدیدی نیست، اما تفاوت این است که در عصر حاضر که شهروندان نقش و مشارکت بیشتری در تحولات دارند و اطلاعات بیش از هر زمان دیگری حائز اهمیت است، دیپلماسی عمومی نیز در مقایسه با سالهای گذشته نمود و کارکرد بیشتری دارد.
- چه چالشهایی در مسیر تمرین و یا اعمال قدرت نرم وجود دارد؟
-یکی از چالشهای پیش روی اعمال قدرت نرم آن است که حکومتها بهطور کامل قادر به کنترل این ابزار نیستند. جذابیتهای هر کشور از سه چیز ناشی میشود: فرهنگ آن کشور که میتواند برای دیگران جذاب باشد، ارزشهایی که آن کشور ترویج میدهد و در نهایت سیاستهایی که حکومت دنبال میکند.
مایلم در مورد سیاستهای اعمال شده توسط حکومتها و تاثیر آن بر قدرت نرم بیشتر توضیح دهم. سیاستهای اعمال شده از جانب حکومتها شمشیری دولبه است که هم میتواند به ارتقای قدرت نرم بیانجامد و هم میتواند موجب ناکارآمدی آن شود. برای مثال به ایالت متحده اشاره میکنم. اینکه چرا تنها ابرقدرت جهان نمیتواند بهتنهایی طی طریق کند و سیاستهای خود را پیش برد.
همانطور که میدانید سیاستهای دولت بوش در دوره نخست ریاست جمهوری وی تاثیرات بسیار بدی بر وجهه این کشور در عرصه بینالملل گذارد. تاثیری که حتی موجب شد فرهنگ و ارزشهای مورد تبلیغ آمریکا نیز در بیشتر کشورهای جهان بیاعتبار گردد. بنابراین شاهد هستید زمانی که سیاست کشوری از جذابیت و یا مشروعیت لازم در عرصه جهانی برخوردار نباشد آنگاه، مسیر برای اعمال قدرت نرم تا چه اندازه ناهموار خواهد شد.
- نقش نخبگان را در این عرصه چگونه ارزیابی میکنید؟
-افراد نخبه نیز میتوانند در ایجاد قدرت نرم بسیار مثمر ثمر باشند. برای مثال زمانی که در کشوری رهبری وجود دارد که در نظر دیگر مردم جهان جذاب است میتواند در ایجاد قدرت نرم بسیار موثر باشد.
البته طبیعی است که عکس این موضوع نیز صادق است. نظیر جان اف کندی که توانست با استفاده از جذابیت خود قدرت نرم بسیاری برای آمریکا به ارمغان بیاورد در حالی که لیندن جانسون به هیچ وجه اینگونه نبود.
چگونه میتوان این عناصر موثر در ایجاد قدرت نرم را به هم پیوند داد؟ NGO ها، نخبگان، تحصیلکردهها در خارج از کشور و ...
-در جوامع لیبرال برای همسوساختن و در واقع هدایت بخش خصوصی کار چندانی نمیتوان انجام داد. در این جوامع منافع برخی سازمانهای غیردولتی با منافع حکومت سازگاری دارد و برخی دیگر خیر. واقعیت این است که حکومت بهطور کامل نمیتواند آنها را کنترل کند. اما حکومت میتواند با حمایت از تبادلات فرهنگی، تبادل دانشجو و استاد، پخش برنامههای رادیو تلویزیونی و بسیاری دیگر از اقدامات به این هدف نائل شود.
اما به این نکته مهم نیز باید توجه داشت که اگر حکومتی تمامی این اقدامات لازم برای ایجاد قدرت نرم را انجام دهد اما سیاستهای نادرست و به بیان دیگر منفور و دردسرسازی را دنبال کند، نباید از دیپلماسی عمومی با هدف ایجاد قدرت نرم توقع چندانی داشته باشد.
به بیان دیگر اگر سیاستهای بد و منفوری از جانب حکومت پیگیری شود آنگاه دیگر تلاشهای انجام شده با هدف تبلیغ دیپلماسی عمومی و قدرت نرم بیفایده خواهد ماند.
به تجارت اشاره میکنم. اگر فعالیتهای تجاری شما به تولید محصولی بیکیفیت بیانجامد، اصلاً مهم نیست چه مقدار برای این محصول تبلیغ شود. مهم این است که مردم میدانند این محصول بیکیفیت است و آن را نمیخرند.اگر مایل باشید از بحث تئوریک قدرت نرم خارج شده و اندکی این مفهوم را در واقعیت و سیاست بررسی کنیم.با کمال میل.
- شما در جایی اشاره کردید که ایالات متحده باید برای مقابله با بنیادگرایی اسلامی از قدرت نرم بهره گیرد. یعنی چه؟
-باید واقعبین بود. شما نمیتوانید در جامعهای تغییر ایجاد کنید مگر آنکه آن را تحت تاثیر قرار دهید. هنوز معتقدم باید با تمرین دیپلماسی از طریق تبادل فرهنگی، پخش برنامه، کتاب و انتشارات دیگر میتوان بر جوامع تندروی اسلامی تاثیر گذارد. جای تعجب است که ایالات متحده سالانه تنها 1/1 میلیارد دلار یعنی29/0 درصد بودجه نظامی خود را به دیپلماسی عمومی تخصیص میدهد. به عقیده من نیاز مبرمی به تخصیص بیشتر بودجه و تعدیل سیاستها وجود دارد.
- اگر ممکن نباشد در آن واحد با تروریستها جنگید و وجهه خود را نیز حفظ نمود چه؟ به بیان دیگر اگر مجبور باشیم بین قدرت نرم و قدرت سخت یکی را انتخاب کنیم؟
-سؤال بسیار جالبی است. قدرت نرم اگرچه ابزاری بسیار مناسب برای دستیابی به اهداف آن هم به شکلی کمهزینه است اما در برخی موارد به هیچ وجه کاربرد ندارد. برای مثال با اتکا به دیپلماسی عمومی نمیتوان در مقابل تهدیدات تروریسم ایستادگی کرد. در برخی موارد گرایش و بهکار بستن قدرت سخت اجتنابناپذیر است.
مهم درک صحیح موضوع موجود به هر شکل آن، تهدید و یا فرصت است که بر اساس این شناخت به تبیین راهبرد مبادرت ورزید. اما بد نیست به این مورد نیز اشاره شود که در برخی موارد نیز آمیزهای از قدرت نرم و سخت میتواند مفید فایده باشد. شاید بتوان گفت حکومتها باید این هنر را داشته باشند که بین دو تعریف از قدرت تعادل برقرار کنند.
- آیا قبول دارید وجهه امریکا طی چند سال گذشته بهشدت مخدوش شده است؟
-بله. باید اعتراف کرد وجهه ایالات متحده طی چند سال گذشته بهویژه در زمان ریاست جمهوری جورج بوش بسیار مخدوش شده است و در واقع تا میزان بسیار زیادی از محبوبیت و جذابیت این وجهه در عرصه جهانی کاسته شده است. این نزول پس از حمله به عراق و در جریان اشغال این کشور به شکلی باور نکردنی نمود داشت. زمانی که به نتیجه نظر سنجیها مینگرید درخواهید یافت این کاهش پس از حمله به عراق تا چه میزان بوده است.
- منظور شما سیاستهای جنگطلبانه بوش است؟
-بله. تردیدی نیست بخش عظیمی از این بیاعتباری و خدشه وارد شده بر وجهه ایالات متحده ناشی از سیاستهای تند دولت بوش بوده است.
- آیا قبول دارید دولت بوش از دمکراسی و حقوق بشر برای پیشبرد اهداف خود استفاده ابزاری میکند؟
-بله و خیر. قبول دارم بوش به دلایل راهبردی در پی اشاعه حقوق بشر است. شاید جوامع دمکراتتر پاسخگوی بهتری به منافع ایالات متحده باشند اما نباید فراموش کرد اساس آمریکا و فرهنگ این کشور به دمکراسی و حقوق بشر احترام ویژهای میگذارد. البته این موضوع با تغییر رئیس جمهورهای دمکرات و جمهوریخواه نوسان دارد.
- ایالات متحده چگونه میتواند این شکاف اعتباری در عرصه جهانی را پر کند؟
-واضح است نخستین گام تغییر در سیاستها است. ایالات متحده مجبور است با یافتن راه حلی دیپلماتیک در عراق هرچه سریعتر اوضاع امنیتی در این کشور را البته با توجه به دیگر متغیرهای داخلی و خارجی سر و سامان دهد. نکته بعدی دیگر مشارکت مستقیم و درست در روند صلح فلسطین و اسرائیل است و شاید مهمترین عمل تغییر در سبک دیپلماسی اعمال شده با کشورهای مختلف باشد.
باید سیاستهایی به مراتب متعادلتر و واقعبینانهتر در پیش گرفته شود تا افکار عمومی جهان از قضاوت یکجانبهگرایی در مورد آمریکا فاصله بگیرند.
- اینکه دولت بوش جهان را به دو دسته دوست و دشمن تقسیم کرده است چیزی بیش از یک گناه بلکه واقعیتی غیرقابل انکار است. این سیاست را چگونه ارزیابی میکنید؟
-خب این دقیقاً همان چیزی است که از آن به عنوان سیاستهای غلط نام بردیم. معتقدم تقسیم جهان به دو دسته دوست و دشمن به هیچ وجه منطقی نیست. اینکه بگویید هر که با ما نیست علیه ما است تنها به ایجاد تنش دامن میزند.
از سوی دیگر برای اینکه بتوان کشورهایی را در اینگونه دستهبندیها طبقهبندی کرد نیاز به دیدگاهی جامع و راضی کننده دارد. برای مثال شخصاً معتقدم مشکل هستهای کره شمالی را نمیتوان با اتکای صرف به قدرت نرم برطرف نمود بلکه اتفاقاً نیاز به قدرت سخت است.
- در حال حاضر بسیاری از مردم خاورمیانه بر این باورند ریشه بسیاری از مشکلات امروز منطقه در سیاستهای کاخ سفید است؛ در حالی که واشنگتن منشأ این مشکلات بعضاً بسیار پیچیده را داخلی میداند. نظر شما چیست؟
-البته تردید ندارم عموم مردم خاورمیانه دوست دارند خود بر زندگی روزمره خانوادهشان کنترل داشته باشند تا اینکه شخص و یا کشور دیگری از خارج به آنها خط بدهد. تقریباً تمامی مردم منطقه از حمله واشنگتن به عراق ناراضی بودند. طبیعی است ناآرامی و ناامنی بهوجود آمده بهواسطه این جنگ نیز از چشم کاخ سفید دیده شود. اما نباید فراموش کرد اصلاحات باید از درون کشورها و ملل جوانه زند و نباید هر مشکل داخلی و یا کاستی را به گردن سیاستهای یک ابرقدرت غربی گذارد.
- اگر منظور شما را درست متوجه شده باشم میتوان این نتیجه را گرفت که دمکراسی پدیدهای قابل صدور نیست. درست است؟
-بله. معتقدم هر جامعهای الگوی خود را برای تبیین و اشاعه دمکراسی در درون خود برمیگزیند. به همین دلیل فکر نمیکنم دمکراسی آمریکایی را الگو قرار داد و برصدد برآمد تا آن را به دیگر مناطق دنیا گسترش دهیم.
- پروفسور نای از اینکه در این گفتگو شرکت کردید بسیار متشکرم. در پایان مطلبی برای جمعبندی باقی مانده است؟
-خیر، به موارد بسیار زیادی اشاره شد. فقط مایلم یک جمله بگویم و آن اینکه هرگاه استفاده از سلاح و شلیک گلوله آسان شود به همان اندازه مجال برای تمرین دیپلماسی و بهرهمندی از قدرت نرم کاهش خواهد یافت.